میلاد حضرت علی(ع) و روز پدر، برای بسیاری یادآور روزهایی است كه با پدرانشان گذراندهاند. آنهایی كه پدرشان در قید حیات است سراغی از او میگیرند و اگر هم پدرشان آسمانی شده باشد، بهیادش هستند. روز پدر بهانهای برای یادآوری مهر پدری است تا به یاد این درخت استوار زندگیهایمان باشیم و بدانیم كه چه مسیری را به پشتوانه این درخت پشتسر گذاشتهایم.
میلاد امیرالمومنین بهانهای شد تا سراغ برخی چهرههای رادیویی و تلویزیونی برویم و ازخاطراتشان درباره این روزو پدرهایشان بپرسیم. چهرههایی كه هركدام برای ما خاطرهسازی كردهاند و حالا از خاطرات خود میگویند.
پدری كه مهربانیهایش مرز نداشت
بهروز رضوی، گوینده پیشكسوت رادیو است كه تا به امروز برنامههای بسیاری را گویندگی كرده است. او اینطور از روز پدر میگوید: روز پدر، روز بزرگی است، زیرا بهواسطه روز پدر یادی از آنها میشود كه معمولاً مهربانیهایشان مورد غفلت قرار میگیرد.وی ادامه میدهد: خدا پدرم را بیامرزد. او راننده بیابان بود و تابستانها، برای اینكه بتواند شیطنتهای من را مهار كند و مادرم هم نفسی بكشد، من را با خودش میبرد و من بهقول معروف میشدم شاگرد شوفر او! كل تابستان همراه پدرم بودم و از او میآموختم. از این سفرها خاطرات بسیاری جالبی بهیادم مانده است. هیچوقت مهربانی پدررافراموش نمیكنم.یادش بخیر مهربانیهای پدرم بیحدومرز بود و متنوع. یك سال زمستان با او همراه شدم و ما به راهبندان شدید خوردیم كه تا قهوهخانه چند كیلومتری فاصه داشتیم. از ماشین پیاده شدیم و او پتویی دور من كشید و در آن برف و بوران من را با خودش برد تا در قهوهخانه كمی گرم شوم. آن شب را هرگز از یاد نمیبرم، وقتی در آغوش پدرم بودم؛ او با مهربانی من را بغل كرد تا سرما نخورم.
دستان پدر همیشه پر از پاكتهای میوه بود
اصغر سمسارزاده، بازیگر برنامه «صبح جمعه با شما» هم چهره دیگری است كه از روز پدر میگوید. او تاكید میكند: آنهایی كه پدرهایشان در قید حیات هستند، قدرشان را بدانند و آنهایی كه مثل من پدرهایشان فوت شدند، خیرات برایشان بدهند. من مادرم هم از دنیا رفته است و در حسرت این دو عزیز هستم. 17سالم بود كه پدرم فوت شد. فوت پدر تأثیر بدی روی من گذاشت اما با مداخله مادرم از این حال خارج شدم. مادر هم برایمان پدر بود وهم مادری میكرداما هیچكس نمیتواند جای پدررا پركند.وی ادامه میدهد: در سالهایی كه پدر بود، هرگز پرخاشگری، بیاحترامی و توهین از او نشنیده بودم. هرگز پدر برای تنبیه ما دست بلند نمیكرد. بههمین دلیل ما 6 خواهر و برادر بهدنبال تحصیلات رفتیم. خدا را شكر همه مهندس و دكتر شدند و فقط من بینشان هنرمند شدم كه البته علاقهمندی زیادی به هنر داشتم. پدر هر شب كه به خانه میآمد دستهایش پر از آجیل، شیرینی و پاكتهای میوه بود -در آنزمان میوهها را داخل پاكتهای كاغذی میگذاشتند- آنقدر همیشه دستش پر بود كه نمیتوانست در بزند و با پا به در میزد كه ما در را باز كنیم. واقعا پدری زحمتكش بود و او را خیلی دوست داشتم. در این سنوسال كه هستم هنوز هم به پدرم افتخار میكنم. من و خواهر و برادرها به هرجا كه در زندگی رسیدیم، بهخاطر پدرمان بود.
بهمن، پدرم را از من گرفت
خسرو والیزاده، از گزارشگران و كارشناسان قدیمی رادیوورزش است كه همچنان در این شبكه حضور پررنگی دارد و كارشناسی او در مسابقات ورزشی بسیار شنیدنی است. او حسوحالش را از روز پدر اینطور تعریف میكند: وقتی روز پدر میرسد، غمی بزرگ سراغم میآید. 11 سالم بود كه پدرم را از دست دادم. او فقط 38سال داشت و در حین سفر به شمال برای دوره آموزشی، در جاده هراز زیر بهمن گرفتار شد و جانش را از دست داد. گرچه حالا خودم دو فرزند و نوه دارم اما هنوز هم در حسرت نداشتن پدر هستم. وی میافزاید: پدر در دوران خودش بسیار نخبه بود و بهعنوان سردبیر خبرگزاری پارس (خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران قبل از انقلاب به نام خبرگزاری پارس بود) در بخش اخبار داخلی فعالیت میكرد. او شاعر و نویسنده بسیار خوبی بود. در كنارش تدریس هم داشت و شاگردان بسیاری را در عرصه خبر تربیت كرد. هنوز هم برخی از دوستان پدرم كه در قید حیات هستند از او به نیكی یاد میكنند. یادش مانا.
خانه ما قبل از انقلاب در روز میلاد امام علی(ع) جشن بود
رامین پورایمان، بازیگر رادیو نمایش، هنرمند دیگری است كه از روز پدر میگوید. او با اشاره به خاطرهای كه از پدرش دارد، بیان میكند: پدرم قبل از انقلاب هر سال كه روز میلادامام علی(ع) فرامیرسید، دست و پایش را گم میكرد، انگار بهدنبال گمشدهای است. او شیرینی میخرید و با دست پر به خانه میآمد. به یاد دارم دو چراغ گردسوز داشتیم و خدابیامرز به مادرم میگفت: «خانم! از عصر چراغها را روشن كن» اگر مادرم كمی با تأخیر انجام میداد، میگفت: «مگه خانم به شما نگفته بودم خانه را روشن كن!»
وی تصریح میكند: ما خانواده عیالواری بودیم و وقتی قرار بود خوراكی بخوریم داخل بشقابی میگذاشتیم و وسط گذاشته میشد اما روز میلاد امام علی(ع) همهچیز فرقی میكرد و نه تنها خانه رنگ و لعاب ویژهای میگرفت، بلكه پدرم جعبه شیرینی را میگرفت و جلوی ما میآورد كه خودمان از جعبه، شیرینی برداریم. همه این خاطرات زیبا در ذهن من مانده و اثرگذار بوده. سال 1383 پدرم فوت شد و از دست دادنش برایم خیلی سخت بود. واقعا نمیتوان با كلمات حس و حالی كه نسبت به پدرم دارم را توصیف كنم، چون كلمات قدرتشان به اندازه عظمت پدر و جایگاهش نیست. واقعا پدران ستون خانواده هستند. خدایش بیامرزد و روحش شاد باشد.
پدرم مومن بود و ارادت قلبی به امام علی(ع) داشت
فریبرز گلبن ازتهیهكنندگان پیشكسوت رادیو جوان است. او درباره خاطراتش از این روز، میگوید: واقعا پدران بسیار مهربان هستند و بهترین تكیهگاه برای بچهها. بهنظرم روز پدر یكی از مقدسترین روزهای تقویم است. یادش بخیر، پدر بسیار مهربانی داشتم. او بسیار مؤمن بود و ارادت قلبی به امام علی(ع) داشت. همیشه به ما میگفت از صفات حضرت علی(ع) یاد بگیریم و در زندگی الگو و سرمشق قرار بدهیم.گلبن با بیان یكی از توصیههایی كه همیشه پدرش به او میكرد، ادامه میدهد: پدرم همیشه میگفت به حقمان راضی باشیم. بیشتر از حقمان خواهان نباشیم. او همیشه تاكید میكرد خدا میداند كه به هر فردی چقدر روزی بدهد. به همین دلیل زیادهخواه نباشیم. این توصیه پدر را برای همیشه آویزه گوشم كردم. من 30 سالم بود كه پدرم را از دست دادم و حسرت او برای همیشه در قلبم بهجا ماند. كسانی كه پدرشان زنده است، قدرش را بدانند و از پدرانی كه آسمانی شدند با خواندن فاتحهای، یادی كنیم.
تلاش پدرم برای اعزام به جبهه
حبیبا... كیا، گوینده پیشكسوت رادیو قرآن صحبت خود را با تبریك بهمناسبت میلاد امام علی(ع) آغاز میكند و میگوید: پدر خدا بیامرزم بسیار مهربان بودند و من خاطرات بسیاری از او دارم. به یاد دارم در عملیات كربلای پنج افتخار جانبازی پیدا كردم. عملیات بسیار دشواری بود و خوشبختانه با تلاشهای رزمندگان از این عملیات سربلند بیرون آمدیم. تا اینكه پیامی از دفتر فرماندهی به من رسید و خواستند به خانه بروم و سری به اعضای خانواده بزنم. به محض رسیدن به خانه، پدر خدابیامرزم گفت كه قصد دارد وصیتنامه را تجدید كند و بعد پدرم كه از معلمان دانشگاه علم و صنعت بود و در حوزه مهندسی مواد و متالورژی شاگردان بسیاری را تربیت میكرد، تاكید داشت كه طبق فرمایش امامخمینی(ره) باید عازم جبهه شود. به یاد دارم همراه پدر رفتیم و او را تا اتوبوسی كه رزمندگان با آن اعزام میشدند، بدرقه كنیم اما بعد از چند دقیقه پدر از اتوبوس پیاده شد، چون امام جماعتی كه همراه گروه رزمندگان بود، تاكید داشت جهاد پدرم باید در جبهه علم و دانش باشد و با توجه به تجربه و تخصصی كه دارد، معتقد بود باید پدرم در این زمینه شاگردان را تربیت كند. روح پدرم شاد باشد. واقعا پدران و مادران انسانهای بزرگی هستند كه نمیتوان با كلمات آنها را توصیف كرد.
یادگار پدری با قلبی بزرگ و عشق به اهل بیت(ع)
علی مرادی، بازیگر نقش قربان سریال سوجان در ایام بزرگداشت روز پدر، به پدر آسمانیاش اشاره میكند و میگوید: پدرم به رحمت خدا رفته است. پیش از آنكه بخواهم از پدرانگی ایشان بگویم، لازم است از رسمی در خانهمان صحبت كنم كه از كودكی و زمانی كه خودمان را شناختیم، در خانواده ما گرامی داشته میشد. این رسم، بزرگداشت اعیاد و ولادت اهل بیت بود كه در خانه ما رنگ و لعاب خاصی داشت. مثلا در ولادت امیرالمؤمنین (ع)، همیشه پدرم شكلات تهیه میكردند و در خیابان به مردم بهعنوان شادباش تقدیم میكردند. ایشان اهل زورخانه و محب امیرالمؤمنین بودند، چون سنت زورخانه همین دوست داشتن اهلبیت(ع) است و ایشان علاقه عجیبی به امام علی(ع) داشتند. به همین دلیل، شمایلی از امیرالمؤمنین در خانهمان همیشه وجود داشت. در زمان خداحافظی نیز همواره از عبارت «یا علی مدد» استفاده میكردند. ایشان همیشه اهل شوخی و بگو و بخند بودند. نصیحتشان به من مردمداری و جمع كردن رفیق بود. میگفتند كه از انسان، مردمداری و حسن خلق باقی میماند. نام من را به دلیل محبت به امیرالمؤمنین و همنامی با پدرشان، علی گذاشتند. از جمله خصایصی كه از ایشان به ارث بردم، رك بودن و بیتعارف بودن است، البته تا آنجا كه مرز رك بودن و گستاخی را رعایت كنم. همیشه توصیه میكردند آنچه در دل است، همان زمان بیان شود؛ چرا كه اگر نگویی، تبدیل به كینه میشود و كینه هم انسان را سیاه میكند. تلاش میكنم نصایح ایشان را عملی كنم.
تصویر پدرانگی، در یك لحظه ماندگار
راحله امینیان هم چهره دیگر تلویزیونی است كه در روز پدر، از شخصیت رقیقالقلب پدرش میگوید. او توضیح میدهد: پدرم شخصیت رقیقالقلبی دارد. هرچند در وقت خودش آن جدیت پدرانه را داشته و همچنان دارد اما در عین حال بسیار رقیقالقلب است و سختیها و مشكلات ما او را نگران میكند. اولین تصویر پدرانگی او برایم زمانی است كه دخترم به دنیا آمده بود و پدرم برای اولین بار به بیمارستان آمد و من و دخترم را كنار هم دید. در آن لحظه به قدری منقلب شد و هایهای با صدای بلند گریه كرد كه این حالت، همه حاضران حتی در اتاقهای دیگر را نیز تحت تأثیر قرار داد. من دختر بزرگ پدرم و فرزند اول ایشان هستم و دخترم هم نوه اول خانواده است. یكی از خصیصههایی كه از پدرم به ارث بردهام، ممكن است روحیه عجول بودنم باشد. پدرم در لحظه تصمیم میگیرد. هرچند اغلب تصمیماتش درست است اما من در سنین پایینتر كه تصمیمی عجولانه میگرفتم، دیگران میگفتند كه در این خصیصه به خانواده پدریام رفتهام. ایشان مرا «دخترم» خطاب میكنند و دورادور به گوشم میرسد كه در جمعها به نیكی از من یاد میكنند و به قولی پُز مرا میدهند. از مهری كه نسبت به من و دخترم دارند، خوشحالم. امیدوارم خداوند سایه همه پدران را حفظ و پدران آسمانی را مهمان امیرالمؤمنین كند.
پدر؛ نماد بخشش و صداقت در زندگی
افشین علا، شاعر چهره دیگری است كه سراغش میرویم. او در بیان خصایص پدرش میگوید: خانواده پدریام از ملاكان منطقه نور در استان مازندران بودند. خصایص حسنه پدر مرحومم بسیار زیاد بود اما پررنگترین آنها بخشش وجود او بود. به طرزی باورنكردنی، نهتنها مازاد دارایی خود را، یا بخشی از ثروتی را كه در اختیار داشت، مانند همه نیكوكاران به نیازمندان انفاق میكرد، بلكه میتوان گفت از تمام دارایی خود، بهجز یك خانه كوچك كه اهل خانه در آن ساكن بود، گذشت. از همان دوران كودكی شاهد بودم كه مردم نیازمند به خانهمان مراجعه و طلب كمك میكردند. از آنجا كه پدرم اهل ثروتاندوزی نبود و پولی در خانه ذخیره نداشت، قطعه زمینی به آنها میبخشید؛ چه برای عروسی، چه برای مداوا و چه برای حل مشكلات دیگر. او رهنمودهای زیادی برای ما داشت و عملا راهنمای زندگیمان بود. مردمداری، جوانمردی، بزرگی، اصالت و مناعت طبع او چراغ راه زندگی ما بوده و هست، اما یكی از شاخصترین این رهنمودها این بود كه میگفت به حرفی كه میزنید عمل كنید. بسیار كمحرف اما دانا و اهل فضل بود. كم و گزیده صحبت میكرد اما وقتی صحبت میكرد، همه را به احترام وا میداشت. كلمه به كلمه حرفهایش محترم بود و حاضران تلاش میكردند صحبتهایش را گوش كرده، به حافظه بسپارند و عمل كنند. مواردی پیش میآمد كه در قبال بخشش زمینها، صحبتی پیش میآمد و میگفت: «فلان قطعهای كه زمانی بدون سند بخشیدهاید، حالا گرانبها شده، چرا چنین كردهاید؟ اجازه دهید برویم زمین را پس بگیریم.» برمیآشفت و میگفت: «به هیچ وجه! چیزی را كه بخشیدم، بخشیدم.» تكیه كلامش این بود كه «من حرف زدم، حرفی كه زدهام و تمام شده است.» این تكیه كلامش در منطقه زبانزد بود. شاید اگر بخواهیم بهدنبال مایملك پدرمان برویم، بتوانیم آنها را پس بگیریم اما چنین نخواهیم كرد، چرا كه وصیت پدرمان این بود كه مرد است و قولش. میگفت: «من حرف زدم. حرف زدم یعنی ختم كلام و السلام.»
تجلی وصیت امیرالمومنین(ع) در سبك زندگی پدر
سهیل اسعد، كارشناس ــ مجری تلویزیون با ذكر قسمتی از وصیت امیرالمومنین(ع) در یاد پدر مرحومش میگوید: همیشه بعد از شنیدن وصیتنامه امیرالمومنین امامعلی(ع) به فرزندانش (اوصیكم بتقوی ا... و نظم امركم) كه شامل رعایت تقوای خدا و نظم در زندگی، ازجمله انضباط شخصی، اجتماعی و مدیریت است، به یاد پدرم میافتم. ایشان این دو اصل را با نگاه و سبك خود به ما آموختند. با اینكه در طول زندگیاش متدین نبود و در اواخر عمرشان به تدین روی آوردند اما همواره به تقوا به معنای رعایت حقوق دیگران و داشتن اخلاق نیكو عمل میكردند. ما در فضایی آزاد بزرگ شدیم و اكثر دوستانمان مسیحی بودند و سبك زندگیمان كاملا آرژانتینی بود. بااینحال، از روز اول میدانستیم كه خطوط قرمزی در روش زندگی ایشان وجود دارد. مثلا دروغ ممنوع بود و تجاوز به حقالناس نیز غیرقابل قبول. در مورد ازدواج، پدرم به ما گفته بودند كه تنها میتوانید با یك خانم مسلمان وصلت كنید. ایشان در این زمینه بسیار حساس بودند و مرزهایی برای ما ترسیم كردند. بنابراین، با اینكه تدین نداشتند اما قلبا باتقوا بودند. دیگر ویژگی پدرم كه بسیار مرا تحت تأثیر قرار داده، نظم و انضباط ایشان در زندگی بود. از بچگی به خاطر دارم كه ایشان قانونی در وقتشناسی و مدیریت زمان داشتند كه هیچگاه آن را ترك نكردند. این ویژگی برایم بسیار عجیب بود. مثلا در طول 40 سال، هر روز ساعت 6 صبح بیدار میشدند، ساعت 7 صبحانه میخوردند، ساعت 7:30 به سمت مغازه حركت میكردند و به همین منوال تا شب هر ساعتی مخصوص كاری بود. این برنامه همیشه ثابت بود و ایشان هرروز طبق آن عمل میكردند.نظم عجیبی داشتند. شنیدهام كه امامخمینی(ره) نیز در ساعت انجام امورشان منضبط و دقیق بودند. من پدرم را به همین شیوه دیده و شناختهام. در سبك زندگی پدرم، دو چیز بسیار مشهود بود: یكی وقتشناسی، مدیریت زمان و انضباط، و دیگری بحث تقوایی كه ذكر كردم. مخلص كلام اینكه تجلی وصیت امیرالمومنین(ع) را در سبك زندگی پدرمان مشاهده كردیم. پدرم مصداق این دو امر بودند.
دعای پدرم بسیار گیرا بود
علی بخشیزاده، معاون صدای رسانهملی درباره روز پدر و خاطراتی كه از پدرشان دارد اینطور تعریف میكند: هر فرزندی نسبت به پدرش هم ارادت دارد، هم شیفته و واله است. من هم مثل یكی از فرزندان این ملت رشید خاطرات زیادی از پدرم دارم و در زندگی خیلی از ایشان الگو گرفتم. پدرم عجیب اهل دعا بود و دعایش به شدت گیرا بود؛ یعنی دعایش زود میگرفت. من شهریور سال 69 از اسارت آمدم و قرار بود اوایل سال 70 پدرم به حج برود؛ به من گفت من قدری پیر و خسته شدم و عمره زیاد رفتم و شما با مادرت به جای من به حج واجب برو و چون در اسارت بودی، برو تا خستگی در كنی. رویم نمیشد به پدرم بگویم من جوانتر هستم، بهتر است شما به حج واجب بروید. پدرم اصرار و من انكار و در نهایت گفتم پدر! حج مال خودتان است و باید خودتان بروید و من هم خدا قسمتم میكند. شب آخر پدرم سر سفره كه همه جمع بودند، نزدیك مغرب به سمت قبله ایستاد و دستانش را بالا برد و گفت: «ای خدایی كه موسی را از دریای نیل نجات دادید و به مادرش سپردید، یونس را از شكم ماهی نجات دادید و به مردمش رساندید و یوسف را از قعر چاه نجات دادید و عزیز مصر كردید، برای تو كاری ندارد كه علی را هم با ما به حج بفرستید.» فرداصبح به همراه اقوام، پدرم را به سمت فرودگاه مهرآباد بدرقه كردیم و بهخانه برگشتم. در را كه باز كردم، تلفن خانه زنگ میخورد، گوشی را برداشتم؛ پشت خط گفتند كه از استانداری تهران تماس میگیرند و خطاب به من گفتند كه شما كجا هستید؟ گفتم چطور مگه؟ گفتند كه 999 نفر اینجا هستند، نامها و كارهایشان برای رفتن به حج آماده است. شما هم عكس و كپی از صفحات شناسنامه بگیرید، به بانك ملی بروید، 23500 تومان پول فیش را واریز كنید و بیاورید كه امسال به حج بروید. من هم در اوج ناباوری كارها را انجام دادم و بهعنوان آخرین نفر، مداركم را تحویل دادم و بعد با آخرین پروازی كه از ایران به عربستان میرفت، به حج رفتم. حج واجب دو مرحله دارد كه یك مرحلهاش عمره تمتع است كه عمره تمتع را انجام دادیم، تمام شد. به هتل آمدیم و بعد به بعثه رهبر معظم انقلاب در مكه رفتم، آدرس كاروان پدرم را گرفتم و به آنجا رفتم. دیدم پدرم دارد وضو میگیرد. از پشت چشمانش را گرفتم. پدرم گفت ول كن آقا! من با كسی شوخی ندارم! تا اینكه دستم را از روی چشمانش برداشتم. پدرم برگشت و مرا نگاه كرد و گفت: «علی! اینجا! مكه! چطور آمدی؟» گفتم: «مگر شما آن شب دعا نكردید؟» برایش تعریف كردم. بعد رفتم پیش مادرم و با او احوالپرسی كردم. واقعا چه دیدار دلی و عجیب و غریبی شد! هرگز از یادم نمیرود. به پدرم گفتم: «وضویتان را گرفتید، باید كنار بیتا... برویم، پرده خانه خدا را بگیرید و مرا دعا كنید.» ایشان گفتند: «شلوغ است؛ چه كسی میتواند در این شلوغی پرده خانه خدا را بگیرد.» گفتم: «میرویم و انشاءا... خدا شرایط را فراهم میكند.» با پدر و مادرم كنار بیتا... رفتیم و پدرم پرده خانه كعبه را گرفت، یك دستش را بلند كرد و دعاهای عجیب و غریب برای من كرد. این یك خاطره نقد نقد از پدرم بود. همیشه با خودم میگویم خدایا! پدر چطور دعایش درگیر است؛ شب دعا كرد و فردا صبحش اسمم در حج رفت.
معاون صدا ادامه میدهد: یكی دیگر از ویژگیهای پدرم این بود كه عاشق مادرم بود و جلوی جمع هم مادرم را عشقم، عزیزم و... صدا میكرد. من هم جوان بودم و حرص میخوردم كه چرا پدرم اینطور مادرم را صدا میزند. در عملیات والفجر مقدماتی مجروح شدید شدم؛ طوری كه هركس بالا سرم آمد، گفت كه فلانی شهید شد و به سپاه ناحیه گفتند فلانی شهید شد؛ چون خیلی جلو رفته بودم و بچهها نتوانسته بودند مرا به عقب برگردانند. چند روز بیهوش آنجا افتاده بودم و با همان حالت مجروحیت شدید اسیر شدم. وقتی سپاه به خانه ما اطلاع میدهد كه شهید شدم و جنازهام آن طرف مانده، مراسم میگیرند، اطلاعیه پخش میكنند و روضه میگیرند اما پدرم میگفت مشكی میپوشم و مردم بیایند، قدمشان روی چشمم اما علی شهید نشده است. مادرم میگفت پدرت خیلی عجیب با موضوع برخورد كرد. پدرم گفت: «خواب دیدم كه علی در یك رودخانه مواج و گلآلود شنا میكند. همان موقع گفتم علی بهسختی افتاده و شهید نشده است. پدرم كه شناگر بسیار ماهری بود و به خودش ایمان داشت، میدانست این خواب، رؤیای صادقه است. با این كه مراسم زیادی گرفته بودند، پدرم مرتب تاكید میكرد كه علی شهید نشده و میآید. چهارم شهریور سال 69 توفیق پیدا كردم و به همراه آزادگان به ایران آمدم. واقعا خدا پدرم را بیامرزد، خیلی عجیب و غریب بود. او نسبت به تك تك بچههایش بسیار مهربان بود. هفت خواهر دارم كه دوتایشان به رحمت خدا رفتهاند. هنگام ازدواج یكی از خواهرانم در ایران بودم و قبل از اسارتم بود. پدرم، دخترانش را خیلی دوست داشت. مادرم میگفت هر كدام از خواهرانم كه ازدواج میكردند، بدون استثنا پدرم یك ماه مریض میشد و كارش به دكتر و سرم میافتاد. پدرم به حدی مهربان بود كه نمیتوانست دوری بچههایش را تحمل كند. شادروان گنجینهای عجیب و غریب از محبت و همینطور الگویی ارزشمند برای من بود.